نیمه گمشده ی من بیا . . . بیاکه دلم هوای ان حصار دستانت راکرده . . هوای آغوش پر مهرت را که درهمه حال از من دریغش نمیکردی دلم برای یواشکی هایمان تنگ شده برای یواشکی حرف زدن ها تا صبح برای یواشکی گفتن دوستت دارم ها برای اشک شوقی که یواشکی ازگوشه چشمانمان جاری میشد نمیدانی مگر . . . ؟!
درونم اشوب است مثل جنگ های چنگیز . . . همانجایی که وقتی گردنم را می زنند میگویی دوستت دارم . . . تو عکس تمام اتفاق های بد ؛ خوب می افتی می دانی به گمانم مثل تو دیوانه ام همینکه عکس یادگاری ام را با قاب عکست کنج اتاق می گیرم تو میخندی . . .
لیلی ترین شیرینِ من ؛ کجایی؟! بیا و بگو کدام روزِ هفته باید بمیرم می خواهم تو را ببینم می خواهم بدانم هنوز هم وقتی با من حرف می زنی میگویی دوستت دارم ؟ من هم بدون تو دوام نمی آورم می خواهم بدانم هنوز هم وقتی به پنجره خیره می شوی برای دلِ بی قرارم دست تکان می دهی ؟ راستی دیروز ربان عکست را که بریدم دوباره عاشقت شدم
تو یادت رفت . . . که لبخندت بهانه ی زندگی می شود وقتی که نگاهم خیلی آسان ، از سختیِ نبودنت ؛ سر به گریه می سپارد
تو یادت رفت که حرف هایت شیرین است همانقدر که آرامشِ صدایت . . . برای درد هایم تسکین است من اما یادم نمی رود ، که دوست داشتنت را دوست دارم که هر بار اسمت را می برم مثل همیشه برای دیدنت بی قرارم
نمی خواهم بدانم که بی من خواهی مُرد یا نه . . . نمی خواهم بگویی دیوانه وار دوستت دارم . . . برای دلِ وا مانده ام برای دلی که پوسید از بس تمامِ تنهایی را گریه کرد . . . چیزی نگو ؛ فقط . . . فقط دستانت را دورِ گردنم حلقه کن مرا مثل کودکی بازیگوش که انگار بی مقدمه تو را می خواهد در آغوش بگیر . . . که غیر از این هر کارِ دیگری باشد گریه ام می گیرد