تو یادت رفت . . . که لبخندت بهانه ی زندگی می شود وقتی که نگاهم خیلی آسان ، از سختیِ نبودنت ؛ سر به گریه می سپارد
تو یادت رفت که حرف هایت شیرین است همانقدر که آرامشِ صدایت . . . برای درد هایم تسکین است من اما یادم نمی رود ، که دوست داشتنت را دوست دارم که هر بار اسمت را می برم مثل همیشه برای دیدنت بی قرارم
راستی هنوز یادت نمی آید . . . ؟! گنجشک ها کجای خانه می نشینند که آوازشان ؛ ماهیِ کوچکِ حوض را عاشق می کند . . .
یادت نمی آید . . . !؟ چرا درختِ بید ، آرام می گیرد آن روزهایی که موهایت را شانه می کنم و تو را بی امان در آغوش می گیرم
یادت نمی آید . . . ؟! که می گفتم چقدر دست هایت مهربان است وقتی دست از سرِ دست هایم بر نمی دارد که می گفتم چقدر دلربایی به چشم هایت می آید با آن همه دلواپسی هایی که دارد . . .
من اما یادم نمی رود که خون می شود دلم وقتِ نبودنت افسوس که تورفته ای و من مدام یادم می آید ؛ که تو چیزی یادت نمی آید . . .